فراموش نکنیم دیروزچگونه به آسایش امروز رسیدیم
این آسایش را مدیون کسانی هستیم که در لابه لای
هیاهوهای زمانه فراموش شده اند و تنها همدم آنها یک
کپسول اکسیڗن است
نفس_های_بیقرار
توبه کردم ننویسم دیگرازخس خس سینه
ازغم غروب آفـَـتاب وقتیکه غصه سنگینه
توبه کردم ننویسم دیـگرازگــازهای خردل
سوزش زخمهای کهنه نمک نیش های تاول
توبه کـردم ننویسم دیگرازخـزان گلزار
نم نَم بارون غربت گرفته رخساردلدار
توبه کردم ننویسم دیگر از هر آنچه دیده
آهوی دلم شتابان درمَـیان دشــت رمیده
توبه کردم ننویسم که چه بوده درس غیرت
ردپـَای عشق”رادیَدم روی خاکریزولایـت
توبه کردم ننویسم ازنگاه هورو مجنون
که چراچادرمادرشده ازغصه دلش خون
بوی عـطرخوش یاران میدهدنویـددیدار
شایداین”جـمعـه“بیایدیوسف حیدرکـرار
توبه کردم ننویسم اماباز توبه شکسـتم
تارسید”علیا“به،آخرازشراب سـرفه مسَـتم
توبه کردم که نگویم نکته ای خیلی قَـشنگـه
هرکسی باشهداءبودخدایش خیلی زرنگه
شاعر: علی سرابی یاقوند